رژیا پرهام – ادمونتون
صمیمیترین دوست پسرک چهارسالهٔ مهدکودکم، پسرکوچولوی سیاهپوستی است و پسرک دلش میخواست بداند دوستش چه احساس خاصی دارد و آیا دنیا را متفاوت از او میبیند یا نه؟
ایدهٔ جالبی که به ذهن پدر و مادرش رسیده بود، خریدنِ رنگ مخصوص نقاشی روی صورت بچهها بود و سیاهپوستکردنِ پسرک.
وقتی به مهدکودک آمد، بهمدت نیمساعت از جلوی آینه تکان نخورد! کمی بعدتر که ظاهرش برای خودش عادی شد، رفت پیِ بازیها و فعالیتهای هر روزهاش. وقتی چند ساعت یکبار خودش را توی آینه میدید، دوباره برایش یادآوری میشد که امروز را سیاهپوست شده است و با خوشحالی تکرار میکرد که فرقی توی احساسش بهوجود نیامده و همان احساسی را دارد که روزهای قبل!
او برای دستیافتن به پاسخ سؤالش خوشحال بود و من برای شناختن آدمهایی که ایدههایشان برای اثبات برابری زیباست و ناب.